قوت غالب

قوت غالب

مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد
قوت غالب

قوت غالب

مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد

دلشوره

چه می شویند در جانم زنان ایل قشقایی
عجب دلشوره خوبی عجب آشوب زیبایی
صدای قلب هر چه نامنظم تر، مصمم تر
شده چیزی شبیه خویش آزاری، نه، لالایی
نفس هایم که تند و پر شماره می شود، یعنی
تو با یک استکان لبخند عالم سوز می آیی
نگاهت گفته ها را خوب می فهمد ز چشمانم
ولی من غرق خواهم شد در این سیلاب گیرایی
مرا هر کس که میبیند در این احوال میگوید:
"رهایت می کند روزی صدای تلخ تنهایی 
و بعد از سختی آخر می رسی یک شب به آرامش"
من اما سخت آرامم ... تو دردی بی مداوایی

حال من این روزها

1. سه امتیاز این مسابقه از آن تو 

تو دل بردی و من همان را باختم

اما 

چرا داور سوت را نمیزند؟


2. عجب تناقضی است ...

درخت بیچاره خم شد از بس میوه هایش رسید

و من هم 

که هنوز خام چشم های تو 

از بس نمیرسم

توهم

"دوستت دارم" تو گفتی؟ یا توهم داشتم

خوب میدانم خودم سودای گندم داشتم

آتش از چشم تو میبارید من هم در دلم

تا بخواهی پشته از الوار و هیزم داشتم

قبله ام را سوی تو چرخاندم و خواندم نماز

در قدمگاهی که با خاکش تیمم داشتم

آه ای آرامش قبل از همه گردابها

ناگهان طوفان شدی وقتی تلاطم داشتم

...

خنده ای کردی و گفتی انتخابم نیستی

خواب دیدم با خودم سوء تفاهم داشتم


سیب


همچون دل صیاد که شد صید سپاهت

افتاده ام از چاله ى تقدیر به چاهت

پنهان شده خورشید، شب از راه رسیده است

با رد شدن باد ز گیسوی سیاهت

مانند همان سیب که از جاذبه افتاد

من را به زمین مى زند این طرز نگاهت

تو راهزنی آمده ای جان بستانى ؟

یا اینکه منم طفل یتیم سر راهت

...

محتاج توام مثل نفس گشته برایم

آن رفتن و این آمدن گاه به گاهت

حسادت

دلم میسوزد از رقص رکاب یار... در دستت

و آتش شعله می گیرد از این تکرار... در دستت


گمانم از همه، گلهای سرخ شهر بیزارم

که یادم هست رفته از یکی شان خار در دستت 


من از هر چیز با دستت تماسی داشت می میرم

حسادت میکنم گاهی به یک سیگار در دستت

 

طنابی بسته از جنس نگاهت اختیارم را 

سرم را میسپارم من بر این افسار در دستت


عزیزم! نوشدارو! التیام زخم ممکن نیست

مگر اعجاز، لمس دست این بیمار در دستت



فهم

فهم خندیدن با دیده ى تر پیچیده ست

آه این مسئله حلش چقدر پیچیده ست

قلب من از هیجان تاب ندارد بتپد

بوی عطر تو دراین خانه مگر پیچیده ست؟

چیدن بال کبوتر که ندارد عیبی 

این که گفتند تو بى بال بپر پیچیده ست

چشم چرخاندم و دیدم همه جا هستی تو

مقصدم!... بستن این بار سفر پیچیده ست

تیغ چشمان تو می بّرد و من می میرم

لذت زخم از اندام تبر پیچیده ست

یا من ارجوه


کفش بر گردنم بیاندازید، مرغ سرکنده می خرد امشب

پس کجایید ساکنان رجب، نقد، شرمنده می خرد امشب

خوب و بد را چقدر خوش قیمت، می خرد در هم از سر رحمت

به امیدی اگر دل آوردی، مرده یا زنده ... می خرد امشب

قلب های سیاه بسم الله، بنده ی پر گناه بسم الله

برگ های برنده رو شده اند، عشق، بازنده می خرد امشب

قفل را کلید آمده ... شکر، یأس را امید آمده ... شکر

بردگی را کنار بگذارید، مالکی بنده می خرد امشب

ابرها! شد زمان باریدن، "یا من ارجوه" خواندن و دیدن

دیدن اینکه گریه هامان را، با گل خنده می خرد امشب