قوت غالب

قوت غالب

مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد
قوت غالب

قوت غالب

مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد

اسیر نفس


اسیر نفسم و جز خویش شیطانی نمی بینم


به آئینه شدم خیره ... نه... انسانی نمیبینم


زلیخایم نظر افکند در چاه و فراری شد


منم  آن یوسفی که ... هیچ خواهانی نمیبینم


میان هفت دریایم و ساحل جز سرابی نیست


بیابان در بیابان ...  قطره بارانی نمیبینم


از آن روزی که ظرفم را ز بی میلی شکست و رفت


شدم لیلای قلب خویش و احسانی نمیبینم


...


به سر دارد میاید قصه ام همچون کلاغی که


همیشه میروم این راه و پایانی نمی بینم