قوت غالب

قوت غالب

مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد
قوت غالب

قوت غالب

مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد

جبر روزگار


از مطلع سکوت بیا تا بباریم 

در بیت بیت این غزل انتحاریم 

آغوش میگشایی و از هوش میبری

من عاشق بهار فراموشکاریم 

فصل همیشه مشترک خوابهای من 

تنها دلیل محکم شب زنده داریم

بی اختیار میشوم از جبر روزگار 

ای روزگار جابر بی اختیاریم

از بند بند شعر من اینبار رد شدی

محکوم تا همیشه ی بی بند و باریم

میترسم و به دست خدا میسپارمت

میخندی و به خویش، تو وا میگذاریم 


نقش جهان


نصف جهان خلاصه ی نقش جهان تو

شد پایتخت زندگی ام اصفهان تو

زاینده رود میشود از چشم من روان

رستم که میرسد به سر هفت خوان تو

حتی محل به تاج محل هم نمیدهد 

شهری که سوخت در طلب سیستان تو

جمشید تخت شاهی خود را به من سپرد

وقتی شدم کبوتری از آسمان تو

طعنه زده به رنگ شب و باد گیر یزد

رد میشود نسیم که از گیسوان تو

ارگ بم ام و زلزله من را فرو نریخت

خوردم ترک ز آتش زخم زبان تو

ماهی شده اسیر نگاه پلنگ ها

در ابتدای ساحل مازندران تو