قوت غالب

قوت غالب

مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد
قوت غالب

قوت غالب

مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد

بلایای طبیعی


از دماوندترین نقطه غم می آیند

بغض ها چون که به اسم تو رسم می آیند

متحیرتر از آنم که نفس تازه کنم 

پای از این مهلکه بیرون نکشم ... می آیند

موج ها در ظلمات شب طولانی هجر 

سمت این ساحل طوفان زده کم می آیند

یک طرف خشکی بیش از حد و یک سو سرما

مردم قطب تو از خطه ی بم می آیند

سیل را اشک من از زلزله ی چشم تو ساخت 

این بلایای طبیعی چه به هم می آیند


مار درون آستین

این ساقه حالا تبر گشته، کفر مجسم، روح دینم بود 

 

این دسته ی خود را بریده، آه ... مار درون آستینم بود

 

بر پایه های سست ایمانم با بغض خود سقفی بنا کردم

 

گفتم نمی بخشم ... نه، میبخشم ... او توأمان شک و یقینم بود

 

در ظاهرش خال لبی جانسوز، اما نه، جوشی چرکی و بدخیم

 

حالا که سر وا کرده می بینم، این اشتباه راستینم بود

 

عفریته پیر چهره در چهره، ارزان تر از ارزان فریبش داد

 

آتش به انبوه غرورم زد، آنکس که "والزیتون و تین ام" بود

 

دشتی که روزی سبز بود وسبز حالا بیابانی است لم یزرع

 

موی سپیدی رشد کرد،آری.... او باعث خط جبینم بود

و نشد

ما سنگ به روی سنگ چیدیم و نشد

آینده ای از رنگ کشیدیم و نشد

آرامش مان یاد خدا بود ولی ...

با یاد که آهنگ شنیدیم و ... نشد؟