قوت غالب

قوت غالب

مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد
قوت غالب

قوت غالب

مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد

لعن الله علی آل سعود

عرف شیخ عجمی ؟؟؟ 

"گفت و شنودی" ؟؟؟ 

 هرگز

شیعه و بیعت با "آل یهودی" ؟؟؟ هرگز

ما و ترس از سگ منحوس حرامی؟؟؟ هیهات

حک شده سر در جنت که: "سعودی" هرگز


به شیخ شهید

عاقبت حوصله طایفه سر خواهد رفت

شب و تاریکی از این سو به سحر خواهد رفت

دست بر قبضه ی شمشیر همه منتظریم

از کمان علوی تیر به در خواهد رفت 

در پی ساخت بین الحرمینی دیگر 

شیعه این بار سر آسیمه، به سر خواهد رفت

آل منحوس یهود است پی جنگ ولی ... 

این "سعودی" است که از معرکه در خواهد رفت

چون ولی نعمت ما اذن دهد، إذن جهاد

سر این قوم، پی "شیخ نمر" خواهد رفت 


به شهدای نیجریه


مشکی زدیم سقف و ستون اطاق را

آماده کرده ایم پر چلچراغ را

آتش گرفته ایم که آتش گرفتنی است
با ما بیا که مزه کنی احتراق را

 

هر روز ماست روز دهم تا یزید هست
باید که کور کرد دو چشم نفاق را

باید نشان دهیم وفای به عهد را
باید زمینه ساز شد آن اتفاق را 

با دسته های "جون" به سوی تو آمدیم 

تا خونشان به هم بزند این فراق را

مصداق "کل ارض" شده شهر "زاریا"
تصویر کرده کرب و بلای عراق رار


شیعه کجا و عقد عروس هزار مرد؟

دنیا بخوان سه بار برایم طلاق را

نذر پدر و مادر آسمانی (سالروز عروسی حضرت زهرا س و امیرالمومنین ع)


بابای ما رفته است امشب خواستگاری
از چشمهایش عشق گردیدست جاری
شاید که پیغمبر به او گفته ست: حیدر 
با ما بگو از دار این دنیا چه داری
بابای ما شیرین سخن شاه کلام است
گفته ست : مانند شما آموزگاری 
در صفحه جانم پر است از شاهدانی
از جنس زخم جنگ های سخت و کاری
شاید که گفته با همان شرم و متانت
 دنیاست مشتاق و علی از ان فراری
حتما خدا ان لحظه بر خود داده تبریک
گفته تبارک .... به .... عجب پروردگاری
...
پرسید پیغمبر که جان و عمر بابا
أیا وکیلم من ؟ بگو در سر چه داری  
مادر سکوتی کرد از جنس رضایت
مادر سکوتی کرد مادر گفت آری

گفت نه

خواست آرامش بگیرد گفت: نه
چشم هایش خیره زل زد گفت: نه
ماه من در رفت و آمد بود وهست 
رفت بار دیگر آمد گفت: نه
گفتمش با چشم بسته تا: قبول
هر چه می خواهی تو باشد گفت: نه
مست جام چشم هایش بودم و 
جای جاری کردن حد گفت: نه 
نا امیدی با دلم بیگانه است
بار آخر چون مردد گفت: نه

نامه ای به حاج احمد


دلم امشب گرفته حاج احمد، 
میخوام اینجا برات قصه بگم
از رگای طناب غیرتمون 
یا دلای بخون نشسته بگم 
 
یکی بود و یکی نبود نمیخواد 
شهرمون گنبد کبود نمیخواد
گوش و عادت دادن به نشنیدن، 
چشمها جز غبار و دود نمیخواد 

چند ساله تو شهر چادریا، 
مثل اصحاب کهف میمونن
زنهامون توی جشنواره ی 
فجر برا مردا ترانه میخونن

مردم اینجا برا کمک کردن 
یخ میریزن با آب رو سرشون
چالش روزگار ما اینه 
وا کنن مشکلات و از سرشون

معنی ارزش و عوض کردن
عوضی ها شدند با ارزش
اینجا تسلیمْ پیش ظالم ها
شده تأویل اونها از نرمش

مدرک اقازاده ها رو ببین
همگی انگلیسی الاصله
هر جایی اختلاسه یا دزدی 
یه سرش هم به این طرف وصله

فقط از همت ها و باکریا 
نردبون ساختیم یا جاده
شعار جنگ تا فلسطین 
هم از سر خیلیامون افتاده

بدترین اتفاق این سالا 
رقص بود و دست با هورا
نه فقط تو یه روز معمولی 
وسط ظهر ظهر عاشورا 

پشت کردند بعضی نامردا 
به فلسطینی و به لبنانی
توی میدون انقلاب گفتن 
جمهوری جمهوری ایرانی

عده ای هم به اسم خط امام 
رد شدن از خطوط با شادی
ریشه انقلاب و میخواستن 
بزنن تو مسیر آزادی

خیلیا بعد اقا روح الله 
بغضها دارن از علی حاجی 
تشنه های ریاست و قدرت 
ادمکهای صندلی حاجی

 بعضیا هر چی پیر تر میشن 
از سر مصلحت دروغ میگن
جعل میشه تو شهر خاطره ها 
تو بیابون فتنه ها ریگن 

دلمون خوش به یک بسیجی بود 
خواست فکرش تو شهر ریشه کنه 
اما اون هم به جاده خاکی زد 
رفت خونه نشینی پیشه کنه

اونکه سر فصل خشکسالی شد 
صاحب سازمان "باران" ه
شیخ سیرجانی عدالتخواه 
چند ساله که توی زندانه

از جماران صدای فتنه میاد 
این صدا قلبمو میلرزونه
نگرانم برای اسم امام 
نگرانیم منو میترسونه

افتخار وزیر خارجمون 
دست دادن به دست ابلیسه
مرد دیروز سیزده ابان 
کاسه ی آمریکا رو میلیسه

اینا ایرانی و قوی نمی خوان
مستقل یا که روی پای خودش
گردن کج میخوان و دست دراز
که نباشه به اتکای خودش

نمی خوام تو اسارت و غربت 
بیشتر از این اذیتت بکنم
باشه تا مردای سیاست رو
متوسل به غیرتت بکنم

با همه حرف ها و درد دلام 
غم به دل راه ندی تو فرمانده
ما مطیعیم بر ولی فقیه 
همه آماده ایم و آماده

ما هنوز مرد خیبریم حاجی 
ما هنوز توی سنگریم حاجی
خیالت تخت صد تا جون داریم 
تا أبد پشت رهبریم حاجی

سرزمین اشغالی

تشییع کردم امشب آن مرد حسودی را  
کز یاد دیگر برده هر چه گفته بودی را
نه تو زلیخایی نه من یوسف خیالت تخت
بستم تمام درب هایی که گشودی را
حتما نه خیلی دور می بینیم آهو جان
از آتش خشمم به چشمان تو دودی را
اوراق تا دیشب بهادار غزل هایم 
دیگر نخواهد دید آن سیر صعودی را
آری در اشغال نگاهت نیست ایمانم
آزاد کردم سرزمینی که ربودی را