مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد
مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد
اسیر نفسم و جز خویش شیطانی نمی بینم
به آئینه شدم خیره ... نه... انسانی نمیبینم
زلیخایم نظر افکند در چاه و فراری شد
منم آن یوسفی که ... هیچ خواهانی نمیبینم
میان هفت دریایم و ساحل جز سرابی نیست
بیابان در بیابان ... قطره بارانی نمیبینم
از آن روزی که ظرفم را ز بی میلی شکست و رفت
شدم لیلای قلب خویش و احسانی نمیبینم
...
به سر دارد میاید قصه ام همچون کلاغی که
همیشه میروم این راه و پایانی نمی بینم
سلام بر شما تلاشگر عرصه ی ادب و هنر
خدای توانا را شکر که باز از احساس پاکتان نوشیدیم و محظوظ و مستفیض کلام شیرینتان می باشیم.
با یک زلال از جناب لولی وش و با یک اطلاعیه و خواهش، به روز و منتظر نکته نظراتتان هستیم:
http://www.sherezolal101.blogfa.com
از: بچه تهرون ساکن بر ملک اصفهان
به: بچه تهرون ساکن بر ملک فرنگ
بعد از سلام و عرض دلتنگی فراوان، اگر از احوال من جویا هستید خوبم و ملالی نیست جز بی خبری از احوال شما
سلام
حال شما؟
با چند رباعی به روزم
خوشحال میشم سر بزنین و نظر ارزشمندتونو بگین
ممنون
منتظر حضور سبزتون هستم یا علی...
ای آن که دلت از آینه منزجر است
بعد از تو تمام روزهایم کدر است
نیما شدم و دوباره فریاد زدم :
افسانه بیا ! یوش دلم منتظر است!