قوت غالب

مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد

قوت غالب

مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد

رو سفید؟

به قول اون شاعر: ما فقط لاف عاشقی زده ایم  ... صفر امسال هم گذشت و دست خالی تر از همیشه سال دیگم کی زنده کی مرده .؟! ولی خب حد اقل اینجا میخوام که کریم و تو رو در وایستی بزارم شاید شد اینکه میگم شاید از طرف خودمه یعنی ما رو هم در هم محسابه کنن. و باز به قول شاعر: اصلا بعید نیست خدا را چه دیده ای؟؟؟

به بزم سینه زدن ها اگر نمردم من

بحق حضرت زهرا (س) شهید خواهم شد

که کمترین ثمر عاشقی همین باشد

میان مدعیان رو سفید خواهم شد؟

ضریح ارباب

چند وقتیه فکرم حقیقتا مشغول ضریح کهنه اربابه دلم بد جور براش میسوزه خدایییش سخته این جدایی یاد خداحافظی های دردناک خودمون با حرم افتادم. خداحافظ یار باوفای هشتاد سال حسین در کنار حرم رضوی اوقات خوبی داشته باشی. به قول یه عزیزی کاش ما رو هم بعد مرگمون تو موزه امام حسین نشون بدن بگن اینم نوکر بدی نبود. میدونم نوشته ضعیفیه مثل خودم اما...  

 چقدر قصه و راز مگوی زائر ها

نهفته در دلش از گفت و گوی زائر ها

دلش گرفته، عجب بغض خانمانسوزی

و اشک های نهان در سبوی زائرها

قریب هشت دهه همکلامشان بوده

گرفته این همه از خلق و خوی زائرها ...

همین که سخت جدا میشوند از آقا

همین که... عطر جدایی ز بوی زائرها

چقدر خسته و افسرده است و خونین دل

از اینکه راه ندارد به کوی زائرها

دلم برای رفیق قدیمی ام خون است

ضریح مثل من این روزها چه محزون است

گمان کنم که زمان جدایی اش باشد

زمان گریه بی همصدایی اش باشد

دگر به پای علی اکبر(ع) او ندارد راه

زمان طرح سئوال از چرایی اش باشد

کنار موزه ای از هم جدا جدا شده است

نشانه های فصول گدایی اش باشد

که تکه تکه شدن از شروط این عشق است

شهید شش جهت کربلایی اش باشد

رود به شهر خراسان که شاه هم آنجاست

که چشم زائر مانده براه آنجاست

صدای پای رقیبش ز دور می آید

صدای فرشچیان با غرور می آید

چقدر هجمه بر این نو عروس وارد گشت

و چشم منکرشان کووور ... می آید

گمان کنم که النگوی مادرم هم هست

که ذوب در دل امواج نور می آید

و شکر حضرت حق راه را نمیبندند

ضریح حضرتشان در حضور می آید ...

حضور واقعی پیک های استقبال

کنار دود و بلا از تو دور می آید

ضریح گفتم و یاد مدینه افتادم

مدینه گفتم و دردی به سینه افتادم

آیت الله مجتبی تهرانی (ره)

 

 

 

از میکده پیر میگساران هم رفت  

آن ابر کرم، امید باران هم رفت

باید که عصا به دست شهرش بدهند

چون قوت زانوان تهران هم رفت

دوست

آمد بدون آنکه کسی را خبر کند

آمد به راه منزل مجنون خطر کند

باید به شرط اول این قصه تن دهد

شاید، در این گذار مرا رهگذر کند

هرگز ندیده بودمش اینقدر بیقرار

از سهم خود گذشت که با دوست سر کند

دنبال صبح بود به بن بست شب رسید

پیغمبرانه ماند که شق القمر کند

آتش به جان بتکده انداخت خنده اش

کاری که اشک در غم ما پرده در کند

 

بید مجنون

شبیه بید مجنون باد را لیلای خود کردی

هزاران برده ی آزاد را رسوای خود کردی

به زخم تیشه ات، سوگند ای شیرین ترین پنهان

هلا ای بیستون، فرهاد را پیدای خود کردی

شدم تشریح در حلاجی دیدار مژگانت

دو چشم کور مادر زاد را بینای خود کردی

گمانم بود میسوزی میان هق هق و حق حق

ولی با خنده ای مرصاد را دریای خود کردی ...

صدایت اژدهایی شد و از نیل وجودم رفت

بدینسان مصر تا بغداد را شیدای خود کردی


غزه

امروز دشت کرب و بلا شهر غزه است

دشمن دوباره کودک زنهای هرزه است

هیهات اگر به ذلتشان سر فرو بریم

"والفجر" ما نمونه ی  آیات غمزه است


***

 

حساب سر سالمان

خورد به لیالی عشر

و خمس مالمان

فجر شد در دستان انتفاضه

تا رمی جمرات کنند

شیاطین را

که پناه میبریم از شرشان به خدا

ولکن الله رما ...

چشم ها

چشمها گاهی شبیه تیغ، بران میشوند

گاه هم مانند نیزه، زیر قرآن میشوند

از سکوت کامل فریادهای یک نگاه

فوج فوج کافران در دم مسلمان میشوند

میله های این قفس را دیده اند و در جنون

خواستار حبس اجباری به زندان میشوند

آتش پنهان زیر پلکها سوزان تر است 

رفت چون خاکسترت بر باد طوفان میشوند

در کسوف دیده ها پایان روز روشن است

چون به پشت شیشه ای تاریک پنهان میشوند