قوت غالب

مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد

قوت غالب

مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد

نذر غریب مدینه

یه عاشقی بود میگفت شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام و امیر المومنین علیه السلام این روزهاست نوشته ضعیف خقیر مثل وجودم شرمنده بانوی دو عالم است


به زهر ربط ندارد اگر جگر می سوخت 

درون طشت غروری کنار در می سوخت 

میان کوچه عصا بود شانه ی کرمی... 

که از جسارت شیطان رهگذر می سوخت 

شکسته سینه و بازوی کهکشانی که ...

حسن ترین جهتش ... آه بیشتر می سوخت 

چهل حرامی و یک ریسمان و طفلی که 

به حال غربت تنهاترین پدر می سوخت 

میان این همه هیزم میان این همه دود 

چقدر بال ملائک چقدر پر می سوخت 

...

و بغض دشمنی با علی است میدانیم 

در و سر و جگر و دامنی اگر می سوخت 


قرار

ای وای ... قرار شد دل از هم بکنیم

قید همه ی خاطره ها را بزنیم 

من سوی خودم روم تو هم سوی خودت

غافل که من و تو روح در دو بدنیم

ﻫﻮﺱ

ﻟﮑﻪ ی ﻧﻨﮕﯽ ﺑﻪ ﺩﺍﻣﺎﻥ ﻗﻨﺎﺭﯾﻬﺎ ﺷﺪﯼ
ﻧﻘﻄﻪ ی ﻋﻄﻔﯽ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ بی ﺑﻨﺪ ﻭ ﺑﺎﺭﯾﻬﺎ ﺷﺪﯼ
ﺟﻌﻞ ﮐﺮﺩﯼ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺛﺒﺖ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺯمین
ﺍﯼ ﻫﻮﺱ ﺁﺗﺶ ﺑﯿﺎﺭ ﺑﯿﻘﺮﺍﺭﯼ ﻫﺎ شدی

مات


آرامش است، نقشه ی تشویش میکشد

پس میزند به دست و به پا پیش میکشد

بیمار مرهمیم که این درد سالها

در دست اوست هر چه کم و بیش میکشد

گویی در آبشار شلالش معلقم

نقضی برای جاذبه ی خویش میکشد

میترسم از سیاه و سپیدش که زخمی ام

شطرنج زندگی به عیان نیش میکشد

من را برای مات شدن آفریده اند

وقتی رخ اش معادله کیش میکشد


بلایای طبیعی


از دماوندترین نقطه غم می آیند

بغض ها چون که به اسم تو رسم می آیند

متحیرتر از آنم که نفس تازه کنم 

پای از این مهلکه بیرون نکشم ... می آیند

موج ها در ظلمات شب طولانی هجر 

سمت این ساحل طوفان زده کم می آیند

یک طرف خشکی بیش از حد و یک سو سرما

مردم قطب تو از خطه ی بم می آیند

سیل را اشک من از زلزله ی چشم تو ساخت 

این بلایای طبیعی چه به هم می آیند


مار درون آستین

این ساقه حالا تبر گشته، کفر مجسم، روح دینم بود 

 

این دسته ی خود را بریده، آه ... مار درون آستینم بود

 

بر پایه های سست ایمانم با بغض خود سقفی بنا کردم

 

گفتم نمی بخشم ... نه، میبخشم ... او توأمان شک و یقینم بود

 

در ظاهرش خال لبی جانسوز، اما نه، جوشی چرکی و بدخیم

 

حالا که سر وا کرده می بینم، این اشتباه راستینم بود

 

عفریته پیر چهره در چهره، ارزان تر از ارزان فریبش داد

 

آتش به انبوه غرورم زد، آنکس که "والزیتون و تین ام" بود

 

دشتی که روزی سبز بود وسبز حالا بیابانی است لم یزرع

 

موی سپیدی رشد کرد،آری.... او باعث خط جبینم بود

و نشد

ما سنگ به روی سنگ چیدیم و نشد

آینده ای از رنگ کشیدیم و نشد

آرامش مان یاد خدا بود ولی ...

با یاد که آهنگ شنیدیم و ... نشد؟