ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دیدم به خواب.... رفته در آغوش کودکی
اینبار جای طعنه و شلاق، عروسکی
دیدم به چشم خویش که باباش پشت هم
میگفت: ای دخترکم جان من تکی
دیدم فرود آمده امشب ستاره ای
بر روی ماه تر از ماه پاره ای
دیدم نوشته است درون کتابها:
پاره نگشت گوشی و نه گوشواره ای
دیدم که روی دوش عمو قد کشید و بعد...
بر اسم شام یک خط ممتد کشید و بعد...
مانند عمه عاشق مادر بزرگ بود
روی بقیع سایه گنبد کشید و بعد...
حالا عروس قصه ما بیست ساله شد
خود مادر قشنگترین خردساله شد
بابای او که حاکم کل عراق بود
بابابزرگ دخترکی چند ساله شد
او با علی کوچک حالا بزرگ مرد
سرباز پرصلابت و آوازه در نبرد
هر روز مینشست کنار فرات عشق
میگفت و میشنید سخن، هرچه، غیر درد
خوابم قشنگ بود شبیه ترانه بود
مانند قهرمان خودش بیکرانه بود
آری قشنگ بود ولی حیف خواب بود
خیلی عجیب بود ولی، دلبرانه بود
مادر بلند شو که نمازت مقدم است
چشمان صبح، تر از اشک نم نم است
دامان شهر پر از سنگ گشته آه
امروز روز سوم ماه محرم است
شام را ویران نسازم من روقیه نیستم
قوق العاده بود. یعنی بی نظیر
واقعا عالی بوووووووود
خیلی خیلی خوب بود این شعر. دلم نیومد نظر نذارم دوباره.