قوت غالب

قوت غالب

مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد
قوت غالب

قوت غالب

مرا چون قوت غالب اشک باشد جای نان در سال...بگو فطریه ام را روضه خوان شخصا بپردازد

در قطع رابطه آل سقوط با ایران


روزی کلاغ خیره سری از سر درخت 

با حرص و تنگی نظرش قهر کرد و رفت

پرسید عابری که: چه داری ز خویشتن؟

میگفت: قار و قار ... نه میگفت: نفت و نفت


میگفت: من چنین و چنانم قلندرم

صاحب کلید کعبه ام و خادم حرم

در سوریه، عراق، یمن، غزه، زاریا

در خون بیگناه ترین ها شناورم


دستور سر بریدن و تخریب میدهم

آشوب با مناقشه ترتیب میدهم 

تا دستمزد حرمله ها و یزید را 

با رغبت تمام، من از جیب میدهم


هیزم به آتش همه جنگ ها منم

از عاشقان تفرقه ام دو بهم زنم

شب قطعنامه ها، همه را نقض میکنم

در روز از حقوق بشر حرف میزنم


اما درختِ پیر و صبور استوار بود

آری نماد غیرت و با اعتبار بود

بر شاخه های سبز و تنومند این درخت

صدها هزار قمری عاشق سوار بود


لبخند زد درخت: که از قهر یک کلاغ

هرگز نمیرسد تلفاتی به جان باغ

آنکس که گمره است به مقصد نمیرسد

حتی اگر به او بدهی نقشه و چراغ


او گفت با کلاغ : تو را حس نکرده ام 

بر ما نمیرسد ز نبود تو هیچ غم

در فقه ماست اینکه ز آب دهان سگ 

هرگز نجس نمیشود این بحر محترم 


عابر نظر به حال کلاغ حسود کرد

نفرین به خاندان و سران سعود کرد

با حسرتی ز جهل جهان گفت با خودش:

با ما هر آنچه کرد نفاق یهود کرد